معنی فارسی bloodedness

C1

حالت داشتن خون، به ویژه در زمینه‌ای که به اصالت و شرافت اشاره دارد.

The quality of being of noble blood or lineage.

example
معنی(example):

خون‌دار بودن او به او هوایی از اقتدار داد.

مثال:

His bloodedness gave him an air of authority.

معنی(example):

او حسی از خون‌دار بودن در میراثش احساس کرد.

مثال:

She felt a sense of bloodedness in her heritage.

معنی فارسی کلمه bloodedness

: معنی bloodedness به فارسی

حالت داشتن خون، به ویژه در زمینه‌ای که به اصالت و شرافت اشاره دارد.