معنی فارسی boundly

B1

به طور محکم و با اعتماد به نفس.

In a manner that is firm and confident.

example
معنی(example):

او به طور محکم و با سر بلند قدم می‌زد.

مثال:

He walked boundly, holding his head high.

معنی(example):

او به طور محکم صحبت کرد و به کلماتش اعتماد داشت.

مثال:

She spoke boundly, confident in her words.

معنی فارسی کلمه boundly

: معنی boundly به فارسی

به طور محکم و با اعتماد به نفس.