معنی فارسی break one's word
B1نفرین به قول یا وعدهای که داده شده و زیر پا گذاشته میشود.
To fail to keep a promise or commitment.
- verb
verb
معنی(verb):
To break a promise.
example
معنی(example):
او تصمیم گرفت که به وعدهاش عمل نکند و به جلسه نرود.
مثال:
He decided to break his word and not attend the meeting.
معنی(example):
خوب نیست که وعدهات را بشکنی زمانی که قولی دادهای.
مثال:
It's not nice to break your word once you have made a promise.
معنی فارسی کلمه break one's word
:نفرین به قول یا وعدهای که داده شده و زیر پا گذاشته میشود.