معنی فارسی briguing

B1

عملی که به منظور برنامه‌ریزی یا ترتیب دادن انجام می‌شود.

The act of organizing or arranging.

example
معنی(example):

ترتیب دادن پروژه زمان بیشتری از آنچه انتظار می‌رفت، طول کشید.

مثال:

Briguing the project took longer than expected.

معنی(example):

فرآیند ترتیب‌دهی بسیار دقیق بود.

مثال:

The briguing process was very detailed.

معنی فارسی کلمه briguing

: معنی briguing به فارسی

عملی که به منظور برنامه‌ریزی یا ترتیب دادن انجام می‌شود.