معنی فارسی bumicky

B1

نوعی غیررسمی یا غیرمرسوم برای توصیف شیوه‌ای در انجام کارها.

An informal or unconventional way of doing something.

example
معنی(example):

این یک راه بمیکی برای حل مشکل بود.

مثال:

That was a bumicky way to solve the problem.

معنی(example):

او یک میانبر بمیکی برای اتمام تکالیفش گرفت.

مثال:

He took a bumicky shortcut to finish his homework.

معنی فارسی کلمه bumicky

: معنی bumicky به فارسی

نوعی غیررسمی یا غیرمرسوم برای توصیف شیوه‌ای در انجام کارها.