معنی فارسی busybodied
B2شخصی که به طور مداوم و بدون دعوت در امور دیگران مداخله میکند.
Having a tendency to meddle in the affairs of others.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
همسایه من بسیار فضول است و همیشه میخواهد در مورد کارهایم بداند.
مثال:
My neighbor is very busybodied and always wants to know my business.
معنی(example):
طبیعت فضول او باعث میشود که نتواند رازها را حفظ کند.
مثال:
His busybodied nature makes it hard for him to keep secrets.
معنی فارسی کلمه busybodied
:
شخصی که به طور مداوم و بدون دعوت در امور دیگران مداخله میکند.