معنی فارسی busybodyish

B1

شخصی شبیه به یک busybody؛ نشان دهنده مداخله در امور دیگران.

Characterized by being a busybody; meddlesome.

example
معنی(example):

نگرش فضولی او همه را در دفتر آزار می‌دهد.

مثال:

Her busybodyish attitude annoys everyone at the office.

معنی(example):

کار کردن با همکاران فضول این‌چنینی دشوار است.

مثال:

It's hard to work with such a busybodyish coworker.

معنی فارسی کلمه busybodyish

: معنی busybodyish به فارسی

شخصی شبیه به یک busybody؛ نشان دهنده مداخله در امور دیگران.