معنی فارسی centeredly
B1به صورت متمرکز و با توجه به مرکز.
In a focused manner, with attention to the center.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با تمرکز صحبت کرد تا همه بتوانند صدایش را بشنوند.
مثال:
He spoke centeredly, ensuring everyone could hear him.
معنی(example):
رقصندگان به صورت متمرکز حرکت کردند تا تعادل را حفظ کنند.
مثال:
The dancers moved centeredly to maintain symmetry.
معنی فارسی کلمه centeredly
:
به صورت متمرکز و با توجه به مرکز.