معنی فارسی circumstancing
B1فرایند قرار دادن یک وضعیت یا مشکل در زمینه یا شرایط خاص.
The act of placing something in a particular context or situation.
- VERB
example
معنی(example):
تحلیل شرایط مسئله به روشن شدن سوءتفاهم کمک کرد.
مثال:
Circumstancing the issue helped clarify the misunderstanding.
معنی(example):
تحلیل شرایط رویدادها اجازهٔ تصمیمگیری بهتر را میدهد.
مثال:
Circumstancing events allows for better decision-making.
معنی فارسی کلمه circumstancing
:
فرایند قرار دادن یک وضعیت یا مشکل در زمینه یا شرایط خاص.