معنی فارسی circumvolved
B1به دور چیزی چرخیدن یا در دایرهای حرکت کردن.
To revolve around or encircle something in a circular motion.
- VERB
example
معنی(example):
سیارهها به دور خورشید به طور قابل پیشبینی میچرخند.
مثال:
The planets circumvolved around the sun in a predictable path.
معنی(example):
هنرمند یک مجسمه ایجاد کرد که به دور تم طبیعت میچرخید.
مثال:
The artist created a sculpture that circumvolved around the theme of nature.
معنی فارسی کلمه circumvolved
:
به دور چیزی چرخیدن یا در دایرهای حرکت کردن.