معنی فارسی coghle

B1

احساس گیجی و سرگردانی ناشی از ندانستن یا نداشتن اطلاعات.

A look or feeling of confusion, often conveying uncertainty.

example
معنی(example):

زمانی که خبر را شنید، نگاهی گیج به سمتش انداخت.

مثال:

He gave a coghle look when he heard the news.

معنی(example):

او احساس سردرگمی عجیبی داشت.

مثال:

She felt a coghle sense of confusion.

معنی فارسی کلمه coghle

: معنی coghle به فارسی

احساس گیجی و سرگردانی ناشی از ندانستن یا نداشتن اطلاعات.