معنی فارسی coincidency

B2

تطابق یا تصادف زمان‌ها و موقعیت‌ها به گونه‌ای که به نتیجه‌ای مثبتی منجر شود.

The occurrence of events that happen at the same time by chance.

example
معنی(example):

جلسه آنها موافقت زمانی بود که به خوبی پیش رفت.

مثال:

Their meeting was a coincidency of schedules that worked out well.

معنی(example):

موافقت وقت‌ آنها منجر به یک بحث ثمربخش شد.

مثال:

The coincidency of their interests led to a fruitful discussion.

معنی فارسی کلمه coincidency

: معنی coincidency به فارسی

تطابق یا تصادف زمان‌ها و موقعیت‌ها به گونه‌ای که به نتیجه‌ای مثبتی منجر شود.