معنی فارسی coincidently
B1به صورت تصادفی، وقتی که دو یا چند چیز به طور همزمان و غیرمنتظره به وقوع میپیوندند.
Happening at the same time by chance.
- ADVERB
example
معنی(example):
به طور تصادفی، با دوست قدیمیام در کافه برخورد کردم.
مثال:
Coincidently, I ran into my old friend at the café.
معنی(example):
او به طور تصادفی جواب مورد نظرش را پیدا کرد.
مثال:
She coincidently found the answer she had been searching for.
معنی فارسی کلمه coincidently
:
به صورت تصادفی، وقتی که دو یا چند چیز به طور همزمان و غیرمنتظره به وقوع میپیوندند.