معنی فارسی complexioned
B1صفتی که به رنگ و ویژگی پوست اشاره دارد، بهویژه در توصیف چهره.
Describing someone with a specific skin tone or appearance.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او صورتی با رنگ روشن دارد که در نور خورشید درخشان است.
مثال:
She has a fair complexioned face that glows in the sunlight.
معنی(example):
بسیاری از هنرمندان ترجیح میدهند سوژههایی با چهرهای رنگین بکشند.
مثال:
Many artists prefer to paint subjects with a complexioned appearance.
معنی فارسی کلمه complexioned
:
صفتی که به رنگ و ویژگی پوست اشاره دارد، بهویژه در توصیف چهره.