معنی فارسی compulsed

B1

مجبور شده، از روی اجبار یا فشار روانی چیزی را انجام دادن.

Forced or driven to take a particular action, often against one's will.

example
معنی(example):

او احساس کرد که مجبور است در جلسه صحبت کند.

مثال:

She felt compulsed to speak up during the meeting.

معنی(example):

وجدان او را مجبور کرد که حقیقت را بگوید.

مثال:

He was compulsed by his conscience to tell the truth.

معنی فارسی کلمه compulsed

: معنی compulsed به فارسی

مجبور شده، از روی اجبار یا فشار روانی چیزی را انجام دادن.