معنی فارسی concinnating

B1

متناسب کردن، به کار رفته برای توصیف فرآیند تنظیم عناصر مختلف به صورت هماهنگ.

The act of arranging or fitting together in an elegant manner.

example
معنی(example):

او با دقت عناصر طراحی را متناسب می‌کرد.

مثال:

She was concinnating the elements of the design with great care.

معنی(example):

این موزیسین در آخرین آلبوم خود در حال هماهنگ‌سازی ژانرهای مختلف است.

مثال:

The musician is concinnating various genres in his latest album.

معنی فارسی کلمه concinnating

: معنی concinnating به فارسی

متناسب کردن، به کار رفته برای توصیف فرآیند تنظیم عناصر مختلف به صورت هماهنگ.