معنی فارسی coxy
B2وابسته به حالتی از خودخواهی یا خودبزرگبینی که در آن فرد خود را مهمتر از دیگران میپندارد.
Characterized by vain or superficial self-assurance.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او لباسی خودمحور به مهمانی پوشید.
مثال:
She wore a coxy outfit to the party.
معنی(example):
نگرش خودمحور او برای بسیاری خوشایند نبود.
مثال:
His coxy attitude was off-putting to many.
معنی فارسی کلمه coxy
:
وابسته به حالتی از خودخواهی یا خودبزرگبینی که در آن فرد خود را مهمتر از دیگران میپندارد.