معنی فارسی crackjaw

B1

نوعی لهجه یا گویش که در آن صدای برخی حروف به وضوح نیست.

A term referring to a speech mannerism that affects clarity.

example
معنی(example):

لهجه ترک‌دار او فهمیدن را سخت کرد.

مثال:

His crackjaw accent made it hard to understand him.

معنی(example):

پزشک هشدار داد که ترک‌خوردگی فک ممکن است نشان‌دهنده یک مشکل سلامتی باشد.

مثال:

The doctor warned that a crackjaw might indicate a health issue.

معنی فارسی کلمه crackjaw

: معنی crackjaw به فارسی

نوعی لهجه یا گویش که در آن صدای برخی حروف به وضوح نیست.