معنی فارسی cushily
B1به شکلی راحت و نرم، به ویژه در مورد نشستن یا دراز کشیدن.
In a soft, comfortable manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او روی مبل نرم و پشمالو نشسته بود.
مثال:
He sat cushily on the plush sofa.
معنی(example):
او بعد از یک روز طولانی با آرامش به تخت خواب رفت.
مثال:
She cushily settled into bed after a long day.
معنی فارسی کلمه cushily
:
به شکلی راحت و نرم، به ویژه در مورد نشستن یا دراز کشیدن.