معنی فارسی dependently

B1

به صورتی که وابستگی به دیگران را بروز دهد.

In a way that indicates reliance or dependence on someone or something.

example
معنی(example):

او به‌طور وابسته بر حمایت خانواده‌اش زندگی می‌کند.

مثال:

He lives dependently on his family's support.

معنی(example):

این پروژه به‌طور وابسته توسط چندین حامی مالی تأمین شد.

مثال:

The project was dependently funded by several sponsors.

معنی فارسی کلمه dependently

: معنی dependently به فارسی

به صورتی که وابستگی به دیگران را بروز دهد.