معنی فارسی desquamatory
B1وابسته به فرایند یا حالت پوستهریزی.
Pertaining to or causing desquamation.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
طبیعت پوستهریز بیماری منجر به تحریک پوست شد.
مثال:
The desquamatory nature of the disease led to skin irritation.
معنی(example):
علائم پوستهریزی میتوانند نشاندهنده یک مشکل اصلی باشند.
مثال:
Desquamatory symptoms can indicate an underlying issue.
معنی فارسی کلمه desquamatory
:
وابسته به فرایند یا حالت پوستهریزی.
