معنی فارسی diffusedness

B1

وضعیت یا حالت پراکنده بودن، به ویژه در مورد نور یا صدا.

The quality or state of being diffused; dispersed or spread out.

example
معنی(example):

پراکندگی نور آن را برای خواندن راحت‌تر کرد.

مثال:

The diffusedness of the light made it more comfortable for reading.

معنی(example):

پراکندگی صدای او نشان‌دهنده‌ی عدم اطمینانش بود.

مثال:

The diffusedness in her voice indicated her uncertainty.

معنی فارسی کلمه diffusedness

: معنی diffusedness به فارسی

وضعیت یا حالت پراکنده بودن، به ویژه در مورد نور یا صدا.