معنی فارسی disalignment
B1ناپایداری، وضعیت یا عمل ناپایدار کردن یا خارج شدن از حالت صحیح.
The condition of being not properly aligned.
- NOUN
example
معنی(example):
ناپایداری دندهها منجر به خرابی شد.
مثال:
The disalignment of the gears led to a breakdown.
معنی(example):
ما ناپایداری قابهای تصاویر روی دیوار را متوجه شدیم.
مثال:
We noticed a disalignment in the picture frames on the wall.
معنی فارسی کلمه disalignment
:
ناپایداری، وضعیت یا عمل ناپایدار کردن یا خارج شدن از حالت صحیح.