معنی فارسی disanimation

B1

حالت بی‌تحرکی و کمبود زندگی یا احساس در یک شخصیت یا شیء.

The state of being disanimated; lack of vitality.

example
معنی(example):

بی‌روح شدن شخصیت یکی از مضامین اصلی داستان بود.

مثال:

The disanimation of the character was a central theme in the story.

معنی(example):

بینندگان معمولاً به صحنه‌های بی‌روح واکنش قوی نشان می‌دهند.

مثال:

Audiences often react strongly to scenes of disanimation.

معنی فارسی کلمه disanimation

: معنی disanimation به فارسی

حالت بی‌تحرکی و کمبود زندگی یا احساس در یک شخصیت یا شیء.