معنی فارسی disbody
B1جدا کردن یا تحلیل یک مجموعه یا پیکره.
To separate or analyze the components of something.
- VERB
example
معنی(example):
تیم تصمیم گرفت پروژه را برای تحلیل بیشتر جدا کند.
مثال:
The team decided to disbody the project for further analysis.
معنی(example):
ما باید یاد بگیریم که فرضیات خود را در هنگام ارزیابی جدا کنیم.
مثال:
We must learn to disbody our assumptions when evaluating.
معنی فارسی کلمه disbody
:
جدا کردن یا تحلیل یک مجموعه یا پیکره.