معنی فارسی discompose
B2دچار آشفتگی کردن، نگران یا مضطرب کردن، به ویژه در شرایطی که شخص باید حفظ آرامش کند.
To disturb the composure of someone; to unsettle or make anxious.
- verb
verb
معنی(verb):
To destroy the composure of; to disturb or agitate.
معنی(verb):
To disarrange, or throw into a state of disorder.
example
معنی(example):
خبر غیرمنتظره به نظر می‌رسید که او را دچار اضطراب کرده است و او را عصبی کرده است.
مثال:
The unexpected news seemed to discompose her, making her nervous.
معنی(example):
او سعی کرد قبل از ارائه بزرگ، خود را دچار اضطراب نکند.
مثال:
He tried not to discompose himself before the big presentation.
معنی فارسی کلمه discompose
:
دچار آشفتگی کردن، نگران یا مضطرب کردن، به ویژه در شرایطی که شخص باید حفظ آرامش کند.
