معنی فارسی discommoding

B1

ایجاد اختلال یا مزاحمت برای دیگران که به راحتی آنها آسیب می‌زند یا ناخوشایند است.

The act of causing discomfort or inconvenience to someone.

verb
معنی(verb):

To cause inconvenience to (someone).

example
معنی(example):

وضعیت ناراحت‌کننده او را وادار به بازنگری در برنامه‌هایش کرد.

مثال:

The discommoding situation made him reconsider his plans.

معنی(example):

سوالات ناراحت‌کننده او مصاحبه را ناخوشایند کرد.

مثال:

Her discommoding questions made the interview uncomfortable.

معنی فارسی کلمه discommoding

: معنی discommoding به فارسی

ایجاد اختلال یا مزاحمت برای دیگران که به راحتی آنها آسیب می‌زند یا ناخوشایند است.