معنی فارسی disenamor

B1

بی‌علاقه کردن خود به کسی یا چیزی، مخصوصاً در زمینه‌های عاطفی.

To free oneself of love or affection for someone, typically a romantic interest.

example
معنی(example):

او سعی کرد خود را از ایده‌ی دور شدن بی‌علاقه کند.

مثال:

He tried to disenamor himself from the idea of moving away.

معنی(example):

دل خود را با تمرکز بر اهداف خود بی‌علاقه کن.

مثال:

Disenamor your heart by focusing on your goals.

معنی فارسی کلمه disenamor

: معنی disenamor به فارسی

بی‌علاقه کردن خود به کسی یا چیزی، مخصوصاً در زمینه‌های عاطفی.