معنی فارسی disenamour

B1

بی‌علاقه کردن به یک عشق یا احساس، به ویژه در روابط عاطفی.

To cause someone to lose interest or affection for someone else.

example
معنی(example):

او به شدت کار کرد تا او را از اشتیاقش بی‌علاقه کند.

مثال:

She worked hard to disenamour him from his infatuation.

معنی(example):

زمان می‌تواند به فردی کمک کند تا از رویاهای غیرواقعی بی‌علاقه شود.

مثال:

Time can help disenamour a person from unrealistic dreams.

معنی فارسی کلمه disenamour

: معنی disenamour به فارسی

بی‌علاقه کردن به یک عشق یا احساس، به ویژه در روابط عاطفی.