معنی فارسی disengirdle
B1عمل برداشتن یا آزاد کردن بند یا زنجیر از چیزی، به ویژه در مورد حیوانات.
To remove a girdle or restraint from someone or something.
- VERB
example
معنی(example):
برای آزاد کردن اسب، او به آرامی زین را برداشت.
مثال:
To disengirdle the horse, he carefully removed the saddle.
معنی(example):
آنها مجبور بودند تجهیزات را قبل از حمل به راحتی جدا کنند.
مثال:
They had to disengirdle the equipment before transporting it.
معنی فارسی کلمه disengirdle
:
عمل برداشتن یا آزاد کردن بند یا زنجیر از چیزی، به ویژه در مورد حیوانات.