معنی فارسی disenjoy
B1لذت نبردن، عدم احساس خوشی یا شادی نسبت به یک تجربه یا فعالیت.
To cease to enjoy or to find pleasure in something.
- VERB
example
معنی(example):
او با بلند گفتن شکایت، سعی کرد از فیلم لذت نبرد.
مثال:
He tried to disenjoy the movie by complaining loudly.
معنی(example):
سخت است که از یک روز آفتابی در ساحل لذت نبرد.
مثال:
It's hard to disenjoy a sunny day at the beach.
معنی فارسی کلمه disenjoy
:
لذت نبردن، عدم احساس خوشی یا شادی نسبت به یک تجربه یا فعالیت.