معنی فارسی disenmesh

B1

جدا کردن، به معنای جداسازی یا آزادی از یک شبکه یا قالب مشخص.

To separate or disentangle from a mesh or entangled situation.

example
معنی(example):

این فرآیند به هدف جدا کردن شبکه پیچیده روابط بود.

مثال:

The process aimed to disenmesh the complicated network of relationships.

معنی(example):

جدا کردن این دو سیستم به تلاش زیادی نیاز داشت.

مثال:

To disenmesh the two systems took considerable effort.

معنی فارسی کلمه disenmesh

: معنی disenmesh به فارسی

جدا کردن، به معنای جداسازی یا آزادی از یک شبکه یا قالب مشخص.