معنی فارسی disgavel

B1

قطع کردن یا متوقف کردن یک جلسه یا گفتگو، معمولاً به دلایلی غیرمنتظره.

To stop or suspend proceedings or meetings.

example
معنی(example):

قاضی تصمیم گرفت تا جلسه را پس از ایجاد اختلال متوقف کند.

مثال:

The judge decided to disgavel the proceedings after the disturbance.

معنی(example):

مسئول مجبور شد جلسه را به خاطر یک مشکل بزرگ توقف کند.

مثال:

The official had to disgavel the meeting due to a major issue.

معنی فارسی کلمه disgavel

: معنی disgavel به فارسی

قطع کردن یا متوقف کردن یک جلسه یا گفتگو، معمولاً به دلایلی غیرمنتظره.