معنی فارسی disgarnish

B1

بیش از حد تزیینات را حذف کردن، به معنی ساده کردن یک چیز.

To remove garnishes or unnecessary decorations.

example
معنی(example):

سرآشپز مجبور شد بشقاب را از تزیینی که خواسته شده بود، خالی کند.

مثال:

The chef had to disgarnish the plate to meet the customer's request.

معنی(example):

او تصمیم گرفت صحبتش را برای وضوح از زواید خالی کند.

مثال:

He decided to disgarnish his speech for clarity.

معنی فارسی کلمه disgarnish

: معنی disgarnish به فارسی

بیش از حد تزیینات را حذف کردن، به معنی ساده کردن یک چیز.