معنی فارسی disinvolvement

B1

جدا شدن، عمل کنار گذاشتن یا خارج کردن خود از یک وضعیت یا هر نوع فعالیت.

The act of removing oneself from involvement in a situation or activity.

example
معنی(example):

جدایی او از پروژه غیرمنتظره بود.

مثال:

His disinvolvement from the project was unexpected.

معنی(example):

جدا شدن می‌تواند برای سلامتی شخصی ضروری باشد.

مثال:

Disinvolvement can be necessary for personal well-being.

معنی فارسی کلمه disinvolvement

: معنی disinvolvement به فارسی

جدا شدن، عمل کنار گذاشتن یا خارج کردن خود از یک وضعیت یا هر نوع فعالیت.