معنی فارسی distractive
B1به معنای که باعث حواسپرتی میشود و مانع تمرکز بر یک موضوع است.
Causing distraction.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
صدای حواسپرتکننده باعث شد که تمرکز سخت شود.
مثال:
The distractive noise made it hard to concentrate.
معنی(example):
او فهمید که کار کردن در یک محیط حواسپرتکننده مشکل است.
مثال:
He found it distracting to work in a distractive environment.
معنی فارسی کلمه distractive
:
به معنای که باعث حواسپرتی میشود و مانع تمرکز بر یک موضوع است.