معنی فارسی doven

B1

درون رفتن به یک چیز، به ویژه افکار یا احساسات.

Past tense of dive; to have immersed oneself in something mentally or emotionally.

example
معنی(example):

او به عمق افکارش فرو رفت.

مثال:

He doven deep into his thoughts.

معنی(example):

پس از اینکه به کتاب فرو رفت، حس زمان را از دست داد.

مثال:

After doven into the book, she lost track of time.

معنی فارسی کلمه doven

: معنی doven به فارسی

درون رفتن به یک چیز، به ویژه افکار یا احساسات.