معنی فارسی emcumbering
B1سنگین کردن یا دشوار کردن، به ویژه در زمینههایی که خلاقیت و پیشرفت را محدود میکند.
To burden or hinder, especially regarding efforts and innovation.
- VERB
example
معنی(example):
او با مسئولیتهای سنگین در محل کار احساس سنگینی میکرد.
مثال:
She felt emcumbering by the heavy responsibilities at work.
معنی(example):
قوانین، توانایی تیم را برای نوآوری محدود میکرد.
مثال:
The rules were emcumbering the team’s ability to innovate.
معنی فارسی کلمه emcumbering
:
سنگین کردن یا دشوار کردن، به ویژه در زمینههایی که خلاقیت و پیشرفت را محدود میکند.