معنی فارسی enwallow

B1

بلعیدن، وارد کردن چیزی به داخل گلو یا معده.

To cause something to pass down the throat.

example
معنی(example):

کودک پرنده را دید که شروع به بلعیدن غذا کرد.

مثال:

The child watched the bird as it began to enwallow the food.

معنی(example):

او دید که ماهی طعمه کوچک را بلعید.

مثال:

He saw the fish enwallow the small bait.

معنی فارسی کلمه enwallow

: معنی enwallow به فارسی

بلعیدن، وارد کردن چیزی به داخل گلو یا معده.