معنی فارسی faintingly
B1به معنای به طور بیهوش یا غیرقابل شنیدن به کار میرود.
In a weak or faint manner; lacking strength or clarity.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور بیهوش به عقب روی مبل افتاد.
مثال:
She faintingly fell back onto the couch.
معنی(example):
او به طور بیهوش صحبت کرد، تقریباً خیلی آرام برای شنیدن.
مثال:
He spoke faintingly, almost too quiet to hear.
معنی فارسی کلمه faintingly
:
به معنای به طور بیهوش یا غیرقابل شنیدن به کار میرود.