معنی فارسی faintish

B1

حالت یا حسی که به سمت ضعف یا بی‌حالی میل دارد.

Having a slight tendency to faint; feeling weak.

example
معنی(example):

او بعد از صبحانه نخوردن حالش بی‌حال شد.

مثال:

She felt faintish after skipping breakfast.

معنی(example):

خلق و خوی بی‌حال او دوستانش را نگران کرد.

مثال:

His faintish demeanor worried his friends.

معنی فارسی کلمه faintish

: معنی faintish به فارسی

حالت یا حسی که به سمت ضعف یا بی‌حالی میل دارد.