معنی فارسی familiarisingly

B1

به طور آشناکننده، به گونه‌ای که حس آشنایی ایجاد کند.

In a way that makes something become familiar.

example
معنی(example):

او به طور آشناکننده‌ای صحبت کرد تا اضطراب آن‌ها را کاهش دهد.

مثال:

He spoke familiarisingly to ease their nerves.

معنی(example):

او به طور آشناکننده‌ای خودش را معرفی کرد و باعث شد همه احساس راحتی کنند.

مثال:

She introduced herself familiarisingly, making everyone feel at ease.

معنی فارسی کلمه familiarisingly

: معنی familiarisingly به فارسی

به طور آشناکننده، به گونه‌ای که حس آشنایی ایجاد کند.