معنی فارسی familiary

B1

آشنایی، حس نزدیکی و آشنایی به یک مکان یا موضوع.

The quality of being familiar or well-known.

example
معنی(example):

او پس از چند روز احساس آشنایی با مکان جدید کرد.

مثال:

She felt familiary with the new place after only a few days.

معنی(example):

طراحی خانه خانواده احساس آشنایی را برای بچه‌ها ایجاد کرد.

مثال:

The family home's design created a sense of familiary for the children.

معنی فارسی کلمه familiary

: معنی familiary به فارسی

آشنایی، حس نزدیکی و آشنایی به یک مکان یا موضوع.