معنی فارسی familarity
B1آشنایی، شناخت و تجربهای که شخصی از چیزی دارد.
The quality of being familiar or well-acquainted.
- NOUN
example
معنی(example):
آشنایی او با موضوع او را به یک معلم عالی تبدیل کرد.
مثال:
Her familiarity with the subject made her a great teacher.
معنی(example):
آشنایی در لحن او باعث شد او احساس راحتی کند.
مثال:
There was a familiarity in his tone that made her feel at ease.
معنی فارسی کلمه familarity
:
آشنایی، شناخت و تجربهای که شخصی از چیزی دارد.