معنی فارسی fastingly
B1فاستنگلی، به معنای زندگی کردن به شیوهای که در آن روزهداری یا کاهش غذا در نظر گرفته شده است.
In a manner that involves fasting or abstaining from food.
- ADVERB
example
معنی(example):
او تصمیم گرفت که به شیوهای روزهدار زندگی کند تا سبک زندگی سالمتری داشته باشد.
مثال:
He chose to live fastingly for a healthier lifestyle.
معنی(example):
آنها در طول اقامت خود به صورت روزهدار رفتار کردند.
مثال:
They practiced fastingly during the retreat.
معنی فارسی کلمه fastingly
:
فاستنگلی، به معنای زندگی کردن به شیوهای که در آن روزهداری یا کاهش غذا در نظر گرفته شده است.