معنی فارسی fingerspin

B1

چرخاندن یک شیء با کمک انگشتان، به ویژه در حین بازی یا تفریح.

The action of spinning an object using one's fingers.

example
معنی(example):

او عادت داشت با انگشتانش به گردونه سرعت بدهد.

مثال:

He used to fingerspin the top to make it spin faster.

معنی(example):

چرخاندن با انگشتان می‌تواند یک روش سرگرم کننده برای تفریح کودکان باشد.

مثال:

Fingerspinning can be a fun way to entertain young children.

معنی فارسی کلمه fingerspin

: معنی fingerspin به فارسی

چرخاندن یک شیء با کمک انگشتان، به ویژه در حین بازی یا تفریح.