معنی فارسی finickingly

B1

به شکل وسواسی و بدقلق، با دقت و ظرافت زیاد.

In a finicky manner; with excessive fussiness.

example
معنی(example):

او با وسواس گران‌ترین غذا را از منو انتخاب کرد.

مثال:

He finickingly selected the most expensive dish on the menu.

معنی(example):

او وسواس‌وار اقلام را روی قفسه مرتب کرد.

مثال:

She finickingly arranged the items on the shelf.

معنی فارسی کلمه finickingly

: معنی finickingly به فارسی

به شکل وسواسی و بدقلق، با دقت و ظرافت زیاد.