معنی فارسی finickin

B1

وسواسی و بدقلق بودن، به ویژه در مورد جزئیات و انتخاب‌ها.

Excessively particular or fussy.

example
معنی(example):

او درباره غذایش خیلی وسواسی است.

مثال:

He is very finickin about his food.

معنی(example):

او در انتخاب لباس‌هایش معمولاً وسواسی است.

مثال:

She tends to be finickin when choosing her clothes.

معنی فارسی کلمه finickin

: معنی finickin به فارسی

وسواسی و بدقلق بودن، به ویژه در مورد جزئیات و انتخاب‌ها.