معنی فارسی finickily

B1

به‌طرز وسواسی یا با دقت زیاد.

In a manner that is overly particular or fussy.

example
معنی(example):

او میز را برای مهمانی شام به‌طرز وسواسی چید.

مثال:

She arranged the table finickily for the dinner party.

معنی(example):

او درباره جزئیات پروژه به‌طرز وسواسی صحبت می‌کند.

مثال:

He speaks finickily about the project details.

معنی فارسی کلمه finickily

: معنی finickily به فارسی

به‌طرز وسواسی یا با دقت زیاد.