معنی فارسی fixe

B1

حل کردن، در شرایطی استفاده می‌شود که نیاز به اصلاح یا بهبود چیزی وجود دارد.

To mend or restore something to its proper condition.

example
معنی(example):

ما باید مشکل را قبل از اینکه بدتر شود، حل کنیم.

مثال:

We need to fixe the issue before it escalates.

معنی(example):

مهندس برای حل اشکال نرم‌افزاری فراخوانده شد.

مثال:

The engineer was called to fixe the software bug.

معنی فارسی کلمه fixe

: معنی fixe به فارسی

حل کردن، در شرایطی استفاده می‌شود که نیاز به اصلاح یا بهبود چیزی وجود دارد.